به نوجوانان كارگر هموطنم
پایگاه مجازی دانشجویان افغانستانی

ديدمت صبحدم در آخر صف ، كوله سرنوشت در دستت

كوله باري كه بود از آن پدر، و پدر رفت وهِشت ، در دستت

 

گرچه با آسمان در افتادي تا كه طرحي دگر دراندازي

باز اين فالگير آبله رو طالعت را نوشت در دستت

 

بس كه با سنگ و گچ عجين گشته ، تكّه چوبي در آستين گشته

بس كه با خاك و گل به سر برده ، مي توان سبزه كشت در دستت

 

شب مي افتد و مي رسي از راه با غروري نگفتني در چشم

يك سبد نان تازه در بغلت و كليد بهشت در دستت

 

كاش مي شد ببينمت روزي پشت ميزي كه از پدر نرسيد

و كتابي كه كس نگفته در آن قصّه سنگ و خشت ، در دستت

 

بازي ات را كسي به هم نزند، دفترت را كسي قلم نزند

و تو با اختيار خط بكشي ، خطّ يك سرنوشت ، در دستت



نظرات شما عزیزان:

طاهره
ساعت20:40---2 آبان 1391
سلام
باحال بود مرسی


پرنیان
ساعت2:40---28 مهر 1391
بسیار زیبا بود .
ببخشید دیر اومدم .


zzz
ساعت1:48---28 مهر 1391
مشکل عمده همشهریای ما

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط سیدمحمدحسینی
آخرین مطالب