یورش اسکندر مقدونی
اسکندر مقدونی فرزند فیلیپ مقدونی بود. وی در هنگام مرگ پدر ۲۰ سال بیش نداشت. اسکندر در طی دوران نوجوانی تحت نظر دانشمندان عصر خود، از جمله ارسطو پرورش یافت و به تدریج ضمن فراگیری علوم و فلسفه رایج، در مسائل جنگی و نظامی و کشورداری تبحر یافت. او پس از استیلای بر یونان، با فکر جهانی کردن فرهنگ یونانی به تدارک ارتشی وسیع پرداخت تا به آسیا حملهور شود.
با شکست داریوش سوم، آخرین پادشاه هخامنشی، در جنگ با یونانیها و سقوط تخت جمشید بدست اسکندر (۳۳۱ ق.م.) امپراتوری هخامنشی نیز در هم شکسته شد و خزاین هخامنشی در شوش، تخت جمشید، پاسارگاد، هگمتانه و سایر شهرهای هخامنشیان به تسخیر اسکندر درآمد.
بعد از شکست قطعی داریوش در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، و فرار او بسوی مشرق، در حدود دامغان، بسوس ساتراپ (والی) باختر و از خویشاوندان داریوش که از آمدن اسکندر مطلع شده بود، شاه را به قصد کشتن، زخم مهلکی زد و به سوی باختر گریخت و خود را اردشیر چهارم، شاه خواند.
اسکندر پس از تسخیر گرگان (Hyrcania) از پایتخت آن زادراکرته حرکت کرده در شهر سوسیا (Susia) یکی از شهرهای ساتراپی هرات (Areia) رسید. ساتیبرزن ساتراپ آن به استقبال اسکندر آمد و اعلام اطاعت و وفاداری کرد. اسکندر نیز او را بحکمرانی ساتراپی (ولایت) هرات که در دورهٔ سابق داشت مجدداً منصوب کرد و اسکندر آناکسیپ را با چهل کماندار سواره مأمور کرد که این ولایت را از آزار قشون مقدونی در موقع عبورش از اینجاها حفظ کند.
پس از شنیدن خبر اعلان پادشاهی بسوس، اسکندر تمام قشون خود را جمع کرده و برای سرکوبی بسوس بسوی باختر راند. بعد به اسکندر خبر رسید که ساتیبرزن آناکسیپ و دسته ٔاو را کشته و هراتیها را شورانیده و آنها در پایتختشان آرتاکواناگرد آمدهاند. اسکندر که نزدیک بود به بسوس برسد تصمیم گرفت اول کار ساتی برزن را یکسره کند. قسمتی از لشکرش را در محل گذاشت و خود با پیادهنظام و سوارهنظام سبک اسلحه تمام شب را به سوی هرات راند و به آرتاکوانا رسید. ساتیبرزن از سرعت حرکت اسکندر بوحشت افتاد، دو هزار سوار برداشت و به باختر در پناه بسوس گریخت و باقی سپاهیان او در شهر آرتاکوانا که مستحکم شده بود آمادهٔ جنگ ایستادند. اسکندر آن شهر را گشود و آن را ویران کرد. وی سپس در نزدیکی ارتاکوانا شهری آباد کرد و نامش را اسکندریه آریانا (Alexandria in Ariana) نهاد که همان هراتامروزی است. اسکندر در آنجا دژی برای نظامیان خود ساخت که بقایای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامیان از شورش احتمالی مردم شهر بود. وی آرزاسِس (Arzaces) را بجای ساتیبرزن والی هرات (Areia) کرد.
پس از آن اسکندر بسوی سیستان (Drangiana) شتافت و سپس به طرف مردم اِوِرگِت (Evergetes) معروف به آریماسپ (Arimaspes) یا آگریاسپ که در جنوب شرقی سیستان میزیستند راند. مردم با آغوش باز او را پذیرفتند و او هدایای فراوان به آنها داد. اهالی گدروزی (بلوچستان کنونی) که در همسایگی مردم آریماسپ سکنی داشتند نیز اسکندر را خوب پذیرفتند. اسکندر از آنجا به سرزمین رُخّج (Arachosia) عازم شد و قبل از حرکت آمِنید (Amenides) را که دبیر داریوش بود والی اورگتها کرد. رُخّجیها را به اطاعت درآورده و کاپیشهکانیش (Kāpišakāniš) پایتخت رُخَج را به نامش اسکندریه (Alexandropolis) تغییرنام داد که همان قندهار امروزی است. اسکندر این ولایت را به مِمْنُن (Memnon) داد. بعد شنید که ساتیبرزن با دو هزار سوار به هرات آمدهاست، بر اثر این خبر سپاهی مرکب از شش هزار پیادهٔ یونانی و ۶۰۰ سوار به سرداری اریگیوس (Erygius) و ارتهباذ (Artabazus) بدانجا فرستاد و با وجود دلیریهایایرانیان اریگیوس موفق به سرکوب ساتیبرزن در ۳۲۸ ق. م. شد.
اسکندر با وجود برفهای بسیار و نبودن آذوقه و خستگیها، هندیهای سرحدی را مطیع کرد و رهسپار کوههای هندوکشکه تاریخنویسان یونانی آن را «پاراپامیز» (Parapomisus یا Paropamisadae) و یا «قفقاز هند» (Caucasus Indicus) گفتهاند شد و در آنجا به سرزمینی رسید که حتی همسایگانشان آنها را نمیشناختند زیرا مردم مزبور از هرگونه روابطی با مردمان دیگر دوری میجستند، این قوم «پاراپامیز» (Paropamisadae) نام داشت. اسکندر با وجود سختی آب و هوای این سرزمین بدرون آن راند و لشکر مقدونی دچار قحطی و سرمای سخت و درد و رنج بسیار گردید و عده ٔزیادی از سرما تلف شدند. اسکندر خود را به کابل و از آنجا به پروان رسانید و زمستان را در آنجا به سربرد. او در نزدیکی مدخل درۀ سالنگ، دژی را به نام خود ساخت. اسکندر این شهر را برای پاسداری از شهر کاپیسی (کاپیسا) در نخستین شیبهای جبلالسراج کنونی (پروان کهن) برپا نمود که به نام اسکندریۀ قفقاز (Alexandria on the Caucasus) شناخته شد که همان بگرام امروزی میباشد. تعداد زیادی از مقدونیها و یونانیهای لشکر اسکندر در آنجا ماندند. هدف از بنای شهر استقرار قرارگاهی برای عملیات آتی در آنسوی کوههای هندوکش بود.
بسوس در باختر همچنان خود را اردشیر مینامید و شاه میخواند. سپاهیان بسوس در ابتدا تصور میکردند که بخاطر آب و هوای سخت باختر، اسکندر به آن سرزمین نخواهد رفت و راه هند را پیش خواهد گرفت ولی بعد که شنیدند اسکندر دارد نزدیک میشود از دور بسوس بپراکندند. در این احوال بسوس با مشتی از سپاهیان وفادار خویش از آمودریا بقصد سغدگذشت و پس از عبور از رود مزبور تمام کشتیها را بسوخت تا بدست اسکندر نیفتد. پس از آن اسکندر از کوههای پاراپامیز (هندوکش) گذشت و بسوی سرزمین باختر راند. در این راه فقدان غله باعث گرسنگی گردید زیرا بومیها در انبارهای زیرزمین آذوقهشان را پنهان کرده و آنها را چنان ساخته بودند که کسی جز سازندگان نمیدانست این انبارها کجاست.
«
|
زمین این صفحه در بعضی جاها حاصلخیز است و غله بسیار میدهد، چراگاهها هم کم نیست و بنابراین اهالی دامهای فراوان نگاه میدارند ولی قسمت وسیعی از این صفحه از ماسه و ریگ روان پوشیده و بکلی لم یزرع است. اینجاها نه سکنه دارد و نه محصولی. وقتی که بادهای شمال میوزد ریگ روان را در جاهایی جمع کرده تلهایی میسازد و راهها را میپوشد. از این جهت مسافرین مجبورند مانند دریانوردان شب بهدایت ستارهها راه را بیابند و مسافرت در روز، عملی نیست، بخصوص که اگر بادهای شمال بوزد مسافر را در زیر ریگ روان دفن میکند ولی جاهایی که چنین نیست کاملاً مسکون است و اسبهای بسیار دارد، بهترین دلیل این معنی آنکه باختر میتواند سی هزار سوار بدهد. پایتخت باختر، شهر باکترا (Bactra) نام دارد و در پای کوه پاراپامیز واقع است، رودی کهباکتروس (Bactrus) نام دارد از شهر میگذرد و نام ولایت و شهر از اسم همین رود است.
|
»
|
اسکندر با وجود برف عمیق و اشکالات حرکت ِ بار و بنه راه خود را دنبال کرد و بسوس به سغد عقبنشینی کرد. پس از آن اسکندر بسوی شهر باکترا و آاُرْن (Aorne) روانه شد و در یورش اول این دو شهر عمده را گرفت. باقی سرزمین باختر پس از آن مطیع گشت. بعد اسکندر ساخلوی در اینجا به فرماندهی آرخهلائوس (Archelaios) گذاشته ارتهباذ را والی کرد. بسوس نیز گرفتار شد و اسکندر سردار خائن را بی پاداش نگذاشت بدین ترتیب که فرمان داد تا اعضای وی را به شاخههای چند درخت که به نیرو بهم نزدیک ساخته بودند بستند و آنها را ناگهان رها کردند، بدینسان هر شاخهٔ درختی عضوی از اعضای خائن را با خود برد. و بنا بروایتی وی را در اکباتان (همدان) به دار آویختند. در باختر اسکندر عاشق شاهدخت باختری به اسم رُخسانه (Roxane، به باختری: روشنک) گشت و با وی ازدواج کرد. اسکندر به مدت یک سال در دشتهای آسیای میانه سرگردان بود و با تاختوتاز جنگجویان این سامانها روبرو میگشت و شماری از سپاهیانش را نیز به علت سرما و کمبود خواروبار از دست داد.
سپس اسکندر برای لشکرکشی به هند به باختر بازگشت. وی تدارک سفر هند را دید و در بهار ۳۲۷ ق. م. با تمام قوا عازم هند شد و پس از عبور از کوههای پاراپامیز (هندوکش) به شهر اسکندریه رسید و پس از تسخیر مناطقی، از سند عبور کرده به تاکسیلا وارد شد و نهایتا قسمتی از هند را فتح کرد.
اسکندر پس از فتح هند به علت کمی قشون به پارس بازگشت و به فکر تسخیر عربستان افتاد. بنابراین به سمت بابل حرکت کرد ولی در آنجا به علت تبی که از باتلاقهای بابل بر او مستولی شده بود در سن ۳۲ سالگی درگذشت.
حدود هشتاد سال پس از برونرفت اسکندر از سرزمین باختر، برخی از سردارانش پادشاهی کوچکی تشکیل داده و مدت دوصد سال بر این سرزمین فرمان راندند که به دولت یونانیِ بلخ معروف است.
سلوکیان
پس از مرگ اسکندر مقدونی در ۳۲۳ پیش از میلاد، اغتشاشی بزرگ سراسر کشور را فرا گرفت و جانشینان اسکندر، سه حکومت مقدونیه در اروپا، یونانی در مصر و سلوکی در آسیا را بنا نهادند. بدین ترتیب متصرفات مشرقزمین به سلوکوسرسید و این سرزمینها جزء قلمرو سلوکیان درآمدند که از بابل اداره میشد. سلوکوس بدنبال ادامۀ سیاستهای اسکندر بااپامه دختر اسپیتامن یکی از دشمنان اسکندر در سرزمین باختر ازدواج کرد. تا سلسلهای را بنیان نهد که آمیزهای از نژاد ایرانی و مقدونی باشد. او جهت ایجاد وحدت در قلمرو خود، به احداث شهرهای یونانینشین پرداخت.
وجود امکانات سیاسی، بازرگانی و هنری سبب گردید تا اقشار مختلف مردم یونان، به شهرهای تازه احداث شده، مهاجرت کرده و در کنار ساکنین بومی، سکنی گزینند و به این ترتیب زمینۀ ترویج فرهنگ و هنر یونانی و پشتیبانی از حکومت یونانی فراهم گردید. آنتیوخوس فرزند و جانشين سلوکوس، سلسلهای را که پدر بنا نهاده بود، استحکام بخشید. سلوکیها توانستند حکومت خود را در فلات ایران و سرزمین میانرودان (بینالنهرین) تا اواسط قرن دوم ق.م. تثبیت نمایند.
مائوریها
حدود سال ۳۰۴ پیش از میلاد، سرزمینهای جنوبِ هندوکش به تصرف شاهنشاهی مائوریایِ شمالِ هند درآمد. مقتدرترین فرمانروای آن آشوکا بود. دین بودا در عهد این پادشاه مقتدر از حدود شبهقارهٔ هند تجاوز و توسط مبلغین از شمال غربی تا کشمیر و قندهار و کابل نفوذ کرد و متدرجاً به سواحل آمودریا رسید.
سنگنوشتههای دوزبانهٔ یونانی و آرامی (زبان آرامی زبان رسمی هخامنشیان بوده) در قندهار و لغمان به دوران فرمانروایی آشوکا برمیگردد.
دولت یونانیِ باختر
سکهٔ دیودوت یکم، بنیانگزار دولت مستقل یونانی باختر، قدمت سکه حدود ۲۴۵ پیش از میلاد، کتابخانه ملی فرانسه، بخش مدالها (Cabinet des Médailles). گفتنیاست که زمانی مجموعهٔ مشهور ۳۵۰۰۰ سکهای (مشمول سکههای دورهٔ یونانیانِ باختر) در گنجینههای موزیم کابل موجود بوده که در طول سه دهه جنگهای داخلی بیشتر آن به غارت رفته و اکنون شمار اندکی از آن باقی ماندهاست.[۲۰]
ضعف دولت سلوکی بویژه در دوران فرمانروایی آنتیوخوس دوم (Antiochus II) به جدایی متصرفات آن، نخست پارت و سپس باختر انجامید. در این اوضاع دیودوت (Diodotus) والی باختر در زمان آنتیوخوس دوم بر ضد دولت سلوکی در حدود ۲۵۰ پیش ار میلاد قیام کرده و اعلان استقلال کرد و دولت مستقل یونانی باختر را بنیانگذاری کرد که در اوج خود از پاراپامیز (هندوکش) در جنوب تا کوههای بدخشان در شرق تا مرزهای قلمرو اشکانیان در غرب وسعت داشت. دولت جدید یونانی باختر با دولت تازه تشکیلشده اشکانی روابط دوستانهای بر قرار کرد.
با ورود یونانیان به افغانستان تعدادی از دانشمندان و هنرمندان یونانی نیز به شرق آمدند و زبان و خط یونانی در افغانستان گسترش یافت. بدین ترتیب تمدن و فرهنگ یونانی تاثیرات ژرفی را بر تمدن و فرهنگ افغانستان بر جای نهاد که نفوذ آن تا حملهٔ اعراب به این منطقه در سدههای هفتم تا نهم باقی ماند. در سکههای ضربشده در این دوره در باختر، تصویر دیودوت بجای تصویرآنتیوخوس دیده میشود.
در دورهٔ دولت یونانی باختر افغانستان به شاهراه تجارتی آسیا تبدیل گردید. حفریات باستانشناسی در ویرانههای شهر باستانی آیخانم، با قدمت تاریخی حدود ۳۲۵ پیش از میلاد، در محل پیوندگاه رودهای آمو و کوکچه در نزدیکی مرزتاجیکستان، اختلاط عناصر معماری محلی و تزئینات معماری یونانی را در یک مرکز اداری بزرگ، یک سالن تئاتر، و یک ورزشگاه به خوبی نشان میدهد. همچنین سنگنوشتهها و نسخههای یونانی بدست آمده که به خطی نوشته شدهاند که از خط شکستهٔ یونانی تأثیر پذیرفتهاست.
دولت یونانیِ باختر در زمان فرمانروایی اِوکراتید (Eucratides) منقرض شد. وی برضد دمتریوس قیام کرده، تاج و تخت باختر را در ۱۷۰ ق. م. غصب کرد. پیدایش نفاق، رقابت و دودستگی بین سرداران و قدرت گیری دولت اشکانی در غرب و هجوم اقوام کوچی سیتی (سکایی) از شمال به درون دولت یونانی باختر اسباب انقراض این سلسله را فراهم ساخت و عاقبت در سال ۱۷۱ ق. م. به دست مهرداد یکم اشکانی، از میان رفت. یونانیها مجبور گشتند باختر را به اشکانیان داده و خودشان بهطرف جنوب رفته تا در وادی سند استوارتر مستقر شوند.
دولت هندویونانی
پیکرههای پنسیکا (چپ)، ایزدِ فرزند و هریتی (راست)، الههٔ باروری و نگهداری از فرزند، در آیین بوداگرایی، که شاخی(Cornucopia) را که در اساطیر یونانی نماد وفور نعمت است، در دست دارند. نمونهای از هنر یونانی و بودایی گندارهبدست یافته از تختِ بهائی در پختونخوا، سرزمین باستانی گنداره، موزیم بریتانیا
حملهٔ دمتریوس یکم (Demetrius) به هند در سال ۱۸۰ پیش از میلاد سبب پیدایش دولت هندویونانی شد که مناطق شمالغربی و شمالی شبهقاره هند و سرزمین باستانی گنداره را در برمیگرفت و پایتخت آن تاکسیلا (Taxila) و سگالا(Sagala) بود. در زمان سلطنت مِناندِر (Menander) بین ۱۳۰-۱۵۵ ق. م.، فرمانروایی آنها در آنجا وسعت یافت و تا حدود نیم قرن پس از سقوط حکومت یونانیِ باختر دوام یافت.
در این دوران و در دورهٔ کوشانیان (سدهٔ اول پیش از میلاد تا سدهٔ سوم پس از میلاد)، هنر گنداره که تلفیقی از هنر یونانی و بوداییبود به اوج شکوفایی خود رسید و نمونه آن در پایگاه باستانشناسی هَده در جنوب جلالآباد (گندارهٔ عصر بودایی) قابل مشاهدهاست.
دولت هندوسکایی
در سال ۱۲۷ پیش از میلاد، سکاها زیر فشار یوئهچیها به باختر ریختند. جهت این نهضت، هونها بودند. آنها به سر مردمی از نژاد آریایی معروف به یوئهچیها ریخته، سرزمینشان را اشغال کردند. اینها هم بنوبت خود به سکاها فشار آورده آنها را از سرزمینشان راندند و سکاها هم چاره نداشتند، جز اینکه بهطرف جنوب بروند. ولی چون دولت اشکانی سدّی محکم بود، ناچار بجای اینکه به&nb
نظرات شما عزیزان:
تاریخ: یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:افغانستان,تاریخ افغانستان,حکومت های افغانستان,طالبان,جهاد,جنگ های افغانستان,نظام های افغانستان,همه چیز درباره افغانستان,ویژگی های افغانستان,پادشاهان افغان,
ارسال توسط سیدمحمدحسینی
آخرین مطالب