پایگاه مجازی دانشجویان افغانستانی

 زمانی که ققنوس وطن،آماج تیرهای سیاه بدبختی بود،فریادرسی نداشت. آن سوخت و از خاکسترش ققنوسی برآمد که می خواهد آواز خوشبختی سردهد.آوایی که سرداد استقلال،یکپارچگی،اتحاد بود و اکنون از خاکسترهای باقی مانده آن بعد از گذشت اندی سال طلایه دارانی به پا خواسته که مشعل علم و فرهنگ را در جای جایش افروخته اند. اکنون من و تو خواهر و برادر دانشجو و فرهیخته، می چراها،آموزش ها،چیستی ها و رفتارها را از دست ساقی ستارگان آموزش در جام علم مستانه نوشیدیم و حال باید سرود مستی سردهیم که چه مستی بالاتر از اینکه پلی برای رشد هرچه بیشتر توانمندتر شدن وطن شویم.

 

عنوان همايش: فارغ التحصيلان افغانستاني، توانمندي ها،فرصت ها و چالش ها در راستاي توسعه و تعالي افغانستان

تاريخ همايش: 21 شهريور ماه 1391

برگزاركنندگان همايش: جمعی از دانشجويان افغانستاني استان قم

محل برگزاري: دانشگاه مفيد

مقدمه و ذكر توضيحات مختصري از همايش:

همايشي که در پيش روست اجلاسي با عنوان " فارغ التحصيلان افغانستاني، توانمندي ها، فرصت ها و چالش ها در راستاي توسعه و تعالي افغانستان" به بهانه بزرگداشت استقلال افغانستان مي باشد. موضوعات سخنراني ها و مقالات ،بررسي راهکارها و نيازهاي علمی جامعه دانشجويان افغانستاني مي باشد تا در مقابل چالشها، آمادگي لازم را کسب نمايند. همچنين با بررسي تاريخ استقلال کشورمان، آگاهي دانشجويان و فرهيختگان را نسبت به تاريخ و گذشته کشورمان غني تر سازيم.

عناوين مقالات:

عناوين مقالات ارسالي مي بايست در موضوع عنوان همايش انتخاب شوند.

نکته: همچنين از علاقمندان به ادب و هنر نيز درخواست مي شود آثار ادبي خودشان در رابطه با موضوع همايش و سالروز استقلال افغانستان را ارسال نمايند.

نحوه تنظيم مقالات:

· حداکثر در ۲۰صفحه تنظيم شود.

· همچنین مقالات ارسالي در برنامه Power point تهيه گردد.

· مهلت ارسال مقاله حداكثر تا تاريخ 15 شهريور ماه ميباشد .

· ۲مورد از مقالات ارسالی منتخب در همایش با هماهنگی نویسندگان آنها ارائه خواهد شد.ضمنا مقالات ارسالي در صورت تایید بدون هيچ گونه تغييري در ويژه نامه همایش چاپ مي گردند.

ایمیل:

indafghanistan@gmail.com

indafghanistan@yahoo.com

از محققین محترم تقاضا می شود مشخصات و شماره تماس خود را نیز به همراه مقاله در ایمیل ارسال نمایند.

با تشکر




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

تنها برنزی و دلاور بزرگ ما در المپیک دوباره افتخار آفرین شد و حماسه 4 سال پیش خود در المپیک 2008 بجینگ را این بار در المپیک 2012 لندن نیز تکرار کرد،تا همچنان بر مدار موفقیت در المپیک باقی بماند.
خوشحالم از اینکه دعا و تشویق های ملت دردمند افغانستان برای نیکپا بی اثر نماند و او این بار هم با افتخار و رکوردی جدید دوباره به افغانستان برمی گردد،که شکستنش برای هر ورزشکاری میسر نخواهد بود.
او حالا دیگر تنها مدال آور تاریخ ورزش کشور در المپیک نیست،او در طی 8 سال به دو عنوان مهم المپیک دست پیدا کرده و رسیدن او به  افتخارش کاری است بسیار دشوار که حکایت از زحمات روح الله در رشته تکواندو دارد. همچنین مبارزه نثار احمد بهاوي با رقيب مراكشي اش در دور مقدماتي -٨٠ كيلوگرام تكواندو در چارچوب المپيك لندن ٢٠١٢، امروز راس ساعت ٤:١٥ بعد از ظهر بوقت افغانستان برگزار ميگردد.
به امید پیروزی...




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

صدای گریه ی ممتد طفل سه ماهه اش خاموش نمی شد ، گرسنه بود . شهناز تمام تلاش خود را بکار گرفت تا او را سیر کند اما بی فایده بود . او فقط شیر می خواست . از آنجایی که مادرش تغذیه ی مناسب نداشت ، شیرش در آستانه ی دو ماهگی نوزاد خشک شده بود و طفلش را با شیر خشک سیر می کرد . روز گذشته آخرین قوطی شیر خشک که در خانه موجود بود خلاص شد و دیگر چای شیرین و آب جوش هم نمی توانست حبیب سه ماهه را آرام کند . مستاصل تر از همیشه به هر قسمی بود ، او را با شکم گرسنه خوابانید . آه سردی کشید و از جایش برخاست ، رو به دخترک شش ساله اش کرد و گفت : " اسما ! جانِ مادر فکرت طرف بیادرت باشه . مه بروم که شیر پیدا می شه یا نی ! " . گویی دخترک را برق گرفته باشد از جایش پرید و دامان چادری مادر را گرفت و به التماس افتاد : " نی ! نی ! مادر جان تو ره به خدا نرو ... اسما بُمره نرو . بخدا حبیب آرام می شه به چای شیرین عادت می کنه . تو نرو " . اشک در چشمانش حلقه زده بود و پیش پای مادر زاری می کرد . مادر به زمین نشست و با کف دستان درشتش که اصلا به دستان زنی سی و پنج ساله نمی ماند ، اشک از دیدگان دخترش پاک کرد و با نوازش گفت : " مقبولکم ! بی تابی نکو ! مه حبیبَ به تو مسپارم باز تو خودت گریان می کنی ؟ " . اما فایده نداشت و اسما هق هق گریه می کرد و در میان ناله هایش مدام می گفت : " نی مادر ! تو ره به روح پاک پدرم نرو . پدر ندارم ما ره بی مادر نکو .... مادر شفیقه سه روز است که رفته بازار و هنوز نامده .... تو نرو مادر " .
ظاهراً التماس های اسما بی فایده بود . مادر از جایش برخاست و با چشمان سرمه کشیده و پراشک به دخترش نگریست و گفت : " نی جان مادر گمان بد نزن . همیالی زود میایم . فکرت طرف حبیب باشه که بیدار نشوه " . 
دقیایقی دیگر شهناز در چهارراهی نزدیک خانه در میان ازدهام زنانی بود که عزم تهیه مایحتاج داشتند و ماموران امر بمعروف و نهی از منکر طالبان مانع حرکتشان می شدند . یکی که بر روی موتر تویوتا ایستاده بود فریاد می کشید : " برن سیاسرها ! برن خانه هایتان . چی معنا که سیاسر به بازار میایه ؟ حیا کنن شما مسلمان نیستن ؟ " . غلغله بود و صدا به صدا نمی رسید . یک فکر شهناز در خانه پیش حبیب سه ماهه اش بود و فکر دیگرش به تهیه قوطی شیر خشک . هیچ چیز دیگر برایش مهم نبود . خود را به یکی از انها که ریش بلندی داشت و می شد خوی حیوانی را در چشمانش خواند رسانید. چادری اش را بالا زد و با تندی گفت : " ملا صاحب ! شما مسلمان هستین یا نی ؟ طفلم از گشنگی می مره . باید برم شیرخشک پیدا کنم " . ملا به شهناز پاسخ گفت : " ما نا مسلمان هستیم ؟؟ خجالت نمی کشی تو بی حیا ؟ چادریته بالا زدی که چشمای سورمه کده ته نشان بتی ؟ " ... و بعد شهناز سنگینی دست مردانه ای را بر صورتش احساس کرد و نقش زمین شد .
در مرکز نظامی طالبان ، یکی از آنها که ظاهراً بزرگشان بود ، رو به دیگرانی کزد که گِرد میز چای سبز نشسته بودند و می خندیدند و گفت : " مستی خرابتان کده ؟ هنوز او زنکه ره نگاه کدین ؟ بس است دیگه ! سیزده روز شد ، از ای زیاد می مره ، معلوم نیست شوی داره نداره ؟ هر کدامتان سرش می رن . زود ببرن کدام جای ایلایش کنن " .
ساعتی دیگر موتر طالبان در همان چهاراهی توقف کرد و دو مرد که سر و روی خود را بسته بودند بدن نیمه جان شهناز را به گوشه ای انداخته و رفتند . شب هنگام وقتی شهناز در خانه ی یکی از همسایه ها بهوش آمد ، غمهای عالم برسرش خراب شد . حبیب دردانه اش روز دوم جان داده بود ، اسمای نازدانه اش در یتیم خانه به یتیمی رفته بود و عفت خودش به بدترین شکل پایمال شده بود . فریادی کشید و جای خراش هشت انگشت بر صورتش نمایان شد . 
سید محمد عارف حسینی
18 اسد 1391 / مشهد




ارسال توسط سیدمحمدحسینی
مراسم قرعه کشی مرحله اول مسابقات تکواندوی المپیک لندن انجام شد و دو تکواندوکار کشورمان حریفان خویش را در مرحله اول شناختند. روح الله نیکپا که در رتبه بندی فدراسیون جهانی تکواندو در مکان13 قرار دارد شامل سیدهای اول بود و حریف او توسط قرعه انتخاب شد. در مرحله اول مایکل لوینسکی از کشور لهستان حریف روح الله می باشد. مایکل در مسابقات مقدماتی راهیابی المپیک در قاره اروپا به مقام دوم رسیده است و در رتبه ب
ندی فدراسیون جهانی تکواندو مقام 35 را دارد. در صورت پیروزی مقابل لوینسکی، نیکپا با برنده مسابقه باقری معتمد از ایران و دیوید بوی از جمهوری آفریقای مرکزی مصاف خواهد داد.

نثار احمد بهاوی نیز که شامل بازیکنان سیدبندی شده نبود، در مرحله اول با عصام چنبوری از کشور مراکش روبرو خواهد شد. چنبوری در رتبه بندی جهانی در مکان سوم قرار دارد و در مسابقات مقدماتی آفریقا نیز به مقام اول رسیده است. در صورت پیروزی، بهاوی با برنده مسابقه میان سبستین کریسمانیچ از آرژانتین و وان اسکات از زلاند جدید مسابقه خواهد داد.
نیکپا روز پنجشنبه ساعت 4 و 45 دقیقه بعد از ظهر به وقت کابل به مصاف حریف می رود و بهاوی نیز روز بعد ساعت 5 و 15 دقیقه با حریف خویش زور آزمایی خواهد کرد.



ارسال توسط سیدمحمدحسینی

علی که باشی برایت فرقی ندارد یتیم چشم به راهت مسلمان است یا مسیحی یا یهودی . کیسه را می گذاری و میروی...

علی که باشی برایت فرقی ندارد که خلیفه مسلمینی یا یک شاکی ساده میروی دادگاه و چون شاهد نداری حکم به نفعت نمی دهند وبرایت فرقی نمی کند او که همراهش به دادگاه رفتی مسیحی بود اصلا ....
علی که باشی برایت فرفی نمی کند خلخال از پای زن مسلمان دراورند یا یهودی, فقط میگویی اگر دق کنی از این خبر حق داری ...
علی که باشی برایت فرق نمی کند او که از بیت المال امانت گرفته زینب دخترت است یا هر کس دیگر ، ابرو درهم می کشی و مؤاخذه اش می کنی ..
علی که باشی برایت فرقی نمی کند او که ازتو کمک خواسته و سهم بیشتری از بیت المال می خواهد عقیل برادرت است یا دیگری ... آهن گداخته را به جان می خری تا او را پشیمان کنی...
علی که باشی حتی کعبه هم برایت سینه می شکافد و به اغوشت میکشد....




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

هميشه در سر چوک با کراچي کهنه ي خود ميوه مي فروخت ؛ ماه رمضان که مي شد ميوه هاي تازه روي کراچي مي چيد و تا وقت افطار ، رزق حلال کسب مي کرد و ورد زبانش اين بود که : " اولادايم ! فکرتان باشه که مهمان خدا هستيم ، همو قسم باشن که صاحب خانه انتظار داره " . سفره ي افطار با محبت هاي پدرانه اش آراسته مي شد و خنده هايش ، روح شادي در کالبد اولادهايش مي دميد 

. قوت لايموتي که کسب مي کرد ، براي هر چهار نفرشان بس بود . ....... اما امسال که رمضان آمد ، در چوک ، خبري از کراچي او نبود ، و در خانه ، دست محبتش بر سر اولادهايش کشيده نمي شد و سفره ي افطار و سحر ، خالي بود از مهربانيهايش . همسر و سه فرزندش بر سر سفره ي خالي از پدر نشسته ، افطار مي کردند ؛ و چه افطاري ! که در پس هر لقمه ، بايد نظاره گر اشک جانسوز پدر باشند . بله ! در آنسوي خانه ، بستري گسترده شده بود که در ميان آن ، تن بيمار و عليل پدر جاي گرفته بود . پدري که پاي در بدن نداشت و يکي از دستانش لمس شده بود . ديگر ياراي روزه گرفتنش نبود و در حسرت محروميت از ميهماني خدا اشک مي ريخت و زير لب زمزمه مي کرد : " اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَريضٍ اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ اَللّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ ... " ... از طرفي چون دیگر توان کار نداشت ، دو فرزند کوچکش درس و تحصيل را رها کرده و در دوکان پرزه فروشي کار مي کردند ..... روز اول ماه رمضان وقت اذان مغرب شد ، کارگران کوچک خانه با دستان آزرده و کوچک ، و چشماني نا اميد ، در مقابل ديدگان پر اشک پدر ، باز بر سفره ي خالي از خنده ها و مهرباني هاي پدرانه نشستند . مادر مقداري پياوه کچالو براي هر دويشان در کاسه ريخت تا يکجا تر کنند و روزه ی خود را افطار کنند . همين که آصف اولين لقمه را در دهان گذاشت ، باز در مقابل خود پدر را ديد که اشک خود را پاک مي کند . لقمه در گلويش سنگ شد و زير لب زمزمه کنان چنين گفت : " کاش همو روز خراب نمي رفت سرچوک ... کاش پاي او نا مسلمان مي شکست و انتحاري نمي کد ... آخر پدرم چي گناه کده بود ؟!! کاش او هم امسال مهمان خدا بود " ....
مشهد / 14 اسد 1391
سيد محمد عارف حسيني
 
 
 
 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

ضعف از سر و رويش مي باريد . دو زانو نشسته بود و قرآن کوچکش در دستان ، آرام آرام زمزمه مي کرد . رفته رفته متوقف مي شد و به سختي لبهاي خشکش را تر مي کرد و ادامه مي داد . امروز هم بدون سحري روزه گرفته بود . مثل مادرش و البته پدر پيرش که صبح از خانه خارج شده بود در پي لقمه ناني براي افطار . به افطار چيزي نمانده بود . مادر فقط چاي آماده کرده بود و چند تکه نان که از شب گذشته در دسترخان مانده بود . هوا رو به تاريکي مي رفت . بوي برنج دم کشيده و البته دود کبابي که از چند خانه آنطرف تر مي آمد ، هر گرسنه اي را ديوانه مي ساخت . رفته رفته که اين رايحه بيشتر مي شد ، مادر نگاه دلسوزانه و از روي ناچاري به دخترکش مي انداخت اما " ناجيه " سعي مي کرد از زير نگاه مادر فرار کند و ادامه مي داد : " و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا ....." ....صداي دروازه ي حولي شنيده شد . مادر با بيم و اميد از پشت کلکينچه نگاهي به آنسوي شيشه انداخت ؛ " بخه بچه م که پدرجانت آمد سيل کو چي د دستشه بگير از دستش " .... ناجيه دوان دوان بطرف در اتاق رفت . در باز شد . " شرمندگي " وارد خانه شد . وقتي ناجيه را با شوقش ديد ، چشمانش تر شد و چون رمقي نداشت ، دو زانو نشست و او را در آغوش گرفت : " روزه ت قبول باشه جانِ پدر " .... بله ! باز هم کاري براي پدر مهيا نشده بود و با دستان خالي بازگشته بود . اما ناجيه که امسال تازه روزه دار شده بود ، صورت پدر را بوسيد و گفت : " بيا پدر که مادر جان يک چايي دم کده که د عمرت نخورده باشي ، روزه خودتام قبول باشه پدرجان " . نگاه زن و مرد به هم دوخته شد و مرد با شرم ، ابروهايش را بالا انداخت ، يعني که نشد ، زن دست او را بوسيد و گفت : " قوت قلبم خوش آمدي ...مانده نباشي " ....صداي اذان بلند بود " الله اکبر الله اکبر " ...... و سفره ي خالي اما پر محبّتِ افطار !
سید محمد عارف حسینی
مشهد / 14 اسد 1391

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 دوستای گلم به آدرس زیر بروید و دکمه ی PLAY رو بزنید حالا یه فایل فلش براتون اجرا میشه که آخر باحالی و خندس

امیدوارم لذت ببرین

فقط نظر یادت نره

http://fc01.deviantart.net/fs13/f/2007/077/2/e/Animator_vs__Animation_by_alanbecker.swf




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

الهی! باخاطری خسته، دل به جود و کرم تو بسته…دست از پاچه خواری اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.
گر پاس شوند کریمی، پاس نشوند حکیمی.
نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم که چاره ای ندارم جز اینکه بر همین درگاه بمانم و بخوانم و بخوانم.
الهی شهریه ها بالاست که می دانی و جیب ما خالی است که می بینی.
نه پای گریز از امتحان دارم و نه زبان ستیز با استاد…
اصلا الهی دانشجویی را چه شاید و از او چه باید؟
دستم بگیر که تو خدایی و درمانی و مرا همچو استاد نمی رانی...




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

جلال الدین شریعتیار مدافع خوب و یکی از ستاره های تیم ملی فوتبال افغانستان با تیم "الاحد" بحرین قرارداد یک ساله امضا کرد.
شریعتیار بعد ار امضای قرار داد یکساله با باشگاه "الاحد" پیراهن شماره 16 این تیم بحرینی که در لیگ برتر بحرین عضویت دارد را بر تن خواهد کرد.
این مدافع ملی پوش که سابقه 5 سال بازی در تیم ملی را دارد، فعلاً در کشور یونان زندگی می کند و تیم افغانستان را همراه با دیگر بازیکنان افغانی مقیم اروپا و امریکا در مسابقات بیرون مرزی همرای می نمایند.
این دومین بازیکن افغانی است که طی دوسال اخیر مورد توجه باشگاه های آسیائی قرار میگرند . سال گذشته ذهیب امیری دیگر مدافع تیم ملی فوتبال افغانستان طی قرار دادی از طرف باشگاه مومبائی هندوستان به خدمت گرفته شد.




ارسال توسط سیدمحمدحسینی
آخرین مطالب