سلطان حسین بایقرا
سلطان حسین بایقرا ابن امیر منصور بن بایقرا بن عمر شیخ بن تیمور گوركانی معروف به خاقان منصور و معزالسلطنه و ابوالغازى آخرین از امراى تیموری. پادشاهى ادبپرور و هنردوست بود و وزیر معروفش امیرعلیشیر نوایی است كه موجب شهرت دربار او و آبادانی پایتختش هرات شده بود. در سال ۸۶۱ ه. ق. كه خراسان آشفته شده بود، در شهر مرو به پادشاهى نشست و در ذىحجهٔ ۸۶۲ ه. ق./۱۴۵۹ م. استرآباد را فتح كرد و در سال ۸۷۳ ه. ق./۱۴۶۹ م. هرات را تسخیر نمود و در ۸۷۴ با میرزا یادگار محمد جنگید و در اواخر سال ۸۷۵ ه. ق. با سلطان محمود غزنوی جنگید و تا سال ۹۰۲ در غایت دولت و اقبال حكومت كرد. و در سال ۹۱۱ ه. ق./۱۵۰۶ م. در هرات باستان درگذشت. اثرى موسوم به مجالسالعشاق و اشعارى به فارسی و ترکی دارد و تخلصش حسینی بوده است.
وزیری داشت به نام امیرعلی شیرنوایی که خود به دو زبان فارسی و ترکی شعر می گفت و شاعران و دانشمندان را گرامی می داشت. جامی شاعر بزرگ این روزگار نزد این سلطان و وزیرش بسیار محترم بود. بهزاد نقاش هم در دربار این شاه بسر می برد. سرانجام سلطان حسین بایقرا در سال 911 هجری درگذشت و دستگاه سلطنت فرزندان تیمور که به خلاف خود او مردمی آبادکننده و با ذوق و دانش پرور بودند برچیده شد.
به نیمروزی گرم در سال هزارو پانصد و چهارده ترسایی شاهزاده تهماسب میرزا به امارت هرات قدم به باغ سلطان حسین بایقرا گذاشت. چه دید و چه شنید شاهزاده ی خردسال به درستی نمی دانیم. آنقدر می دانیم که ده سالی از مرگ سلطان حسین بایقرا و میرعلیشیرنوایی وزیر خردمند و هنردوست آخرین شاه تیموری می گذشته است. شاید در شش - هفت سالی که ازبک ها بر شهر فرمان رانده بودند چندان هم ویرانی به بار نیامده بوده و شاهزاده ی جوان صفوی می توانسته است که بازمانده ی محفل هنرمندان و شاعران روزگار افسانه ای هرات را گرد هم آورد. خیلی زود جمعی تازه شکل می گیرد که شمع محفل آن کمال الدین بهزاد و هاتفی شاعر هستند. شاهزاده ی خرد سال در میان هنر و فرهنگ این بزرگان می بالد و بخت آن دارد که از بزرگترین نقاش همه دوران ها درس نگارگری بگیرد و آیین هنرمندی بیاموزد. و در کنار هنرآموزی با اندیشه ی باغ ایرانی و زمینه های اشراقی و فلسفی آن آشنا شود.
لحظه هایی از تفرج شاهانه در باغ را که اینک می داند برساخته ی اندیشه ای کهن است، راه به ساختمان زیبای آجری کاخ کج می کند تا تک مضراب های کاشی های فیروزه و لاجورد را بر تاقی های سرسرا و حوضخانه در ذهن معنا کند. دستار دوازده ترک سرخ حیدری، بر سر و گردن کودکانه اش سنگینی می کند اما سکوت دلپذیر حوضخانه دوباره به اندیشه ی باغ بازش می گرداند؛ به راستی چگونه بزمی بوده است بزم سلطان بایقرا.
استاد بهزاد و هاتفی شاعر از بزم سلطان حسین بایقرا یاد می کنند و شاهزاده را هوای درک آن بزم قلم به دست می دهد تا بیاموزد طرح زدن و خوشنویسی را و بیاموزد آیین هنرپروری و هنرمندی را. شاهنامه ی شاه تهماسبی میوه ی این اشتیاق تهماسب میرزا بود برای درک لمحه ای از آن باغ رویا، باغ سلطان حسین بایقرا و محفل اندیشه و هنر فرزین خردمند سلطان، میرعلیشیر نوایی
بازگشت زودهنگام شاهزاده به تبریز و تلخی دل کندن از رویای نا تمام هرات او را بر آن داشت که آن را در تبریز که اینک خیلی زود می بایست در آن بر تخت پادشاهی بنشیند ادامه دهد. بهزاد به سمت ریاست کتابخانه ی سلطنتی منصوب می شود و سلطان محمد نقاش آموزش شاه جوان را پی می گیرد. دلشدگان و هنرآموختگان نگارگری در کارگاه های هنری تبریز گرد می آیند تا تجلی بخش شاعرانگی همه جانبه ی هنر ایرانی شوند نه از آن گونه که برخی اندیشیده اند که آن ها تنها کتاب تزیین می کرده اند. کتاب مصور ایرانی چگاله ی همه ی دانش ها و هنرها ست. میوه ی خرد است و خردی که از مرزهای روزمرگی و داد و ستد فراتر می رود و به افقی شاعرانه دست می یابد. و خطاست تقلیل دادن آن تنها به واکنشی عارفانه به طبیعت و برابر گرفتن اندیشه ی شاعرانه و اندیشه ی عارفانه آنسان که بسا بارها در صحبت از هنر ایرانی این روزها می شنویم.
باری کارستان های ادبی – شاهنامه ی فردوسی، خمسه ی نظامی، بوستان سعدی و دیوان حافظ- یکی پس از دیگری با زیباترین خط و زیباترین رنگ و زیباترین نگاره ها به هیات کتاب در می آیند و کمی پیش از رسیدن سده ی شانزدهم ترسایی به نیمه ی خود، هنرایرانی به غایت آراستگی و شکوه دست می یابد.
برادر کهتر شاه تهماسب، سام میرزا نیز همچون برادر تاجدار خود فرهیختگی پیشه کرد و هنرپروری را تا آن جا رسانید که خود موضوع یکی از نگاره های سلطان محمد نگارگر در دیوان حافظ اش شد. نگاره ای که آذین این نوشتار است و شاید سرانجام رویای باغ شاهزاده ی خردسال در تجسم بزم عید برادر کهتر تحقق یافته باشد
ابوالمجد مجدود بن آدم موسوم به سنائي غزنوي از شعراي معروف قرون پنجم وششم هجري در سال 473 ه.ق در شهر غزنين به دنيا آمد. وي در آغاز جواني شاعري درباري و مداح مسعود بن ابراهيم غزنوي و بهرام شاه بن مسعود بود، ولي پس از سفر به خراسان و اقامت چند ساله در اين ولايت و ملاقات با مشايخ تصوف تغييري اساسي در روحيات و اخلاقيات او ايجاد شد و در نهايت به زهد و انزوا و تأمل در حقايق عرفاني روي آورد. از اين زمان شخصيت حقيقي اين شاعر بزرگ آشكار گشت و به سرودن قصائد معروف خود در زهد و عرفان و وعظ و ايجاد منظومه هاي مشهور پرداخت. سنائي در طريقت و سير و سلوك مريد شيخ ابو يوسف يعقوب همداني بود و مولانا جلال الدين رومي با وجود كمال فضل ،خود را از متابعان و پيروان او دانسته است.وي يكي از بزرگترين شاعران ادب پارسی دری و معروف ترين شاعر صوفي و بنيانگذار اين فن بشمارمي رود كه در سبك شعر پارسي و ايجاد تنوع و تجدد در آن نقش بسزائي ايفا نموده است.سنائي پس از بازگشت از سفر مكه مدتي در بلخ بسر برد واز آنجا به سرخس و مرو و نيشابور رفت. وي در هر مكان مدتي به سير و سلوك و عرفان پرداخت و سرانجام درغزنين در سال 545 ه.ق درگذشت. سنائي در دوره اول فعاليت هاي ادبي خويش شاعري مداح بود، روش شاعران غزنوي خاصه عنصري و فرخي را تقليد ميكرد. در دوره دوم كه دوره تغيير حال و تكامل معنوي او بود به معارف و حقايق عرفاني و حكمي و انديشه هاي ديني، زهد كه با بياني شيوا و استوار ادا ميشد پرداخت و در نوع خود اولين شاعر پارسی دری پس از اسلام بشمار ميرود كه حقايق عرفاني و معاني تصوف را در قالب شعر به كار برد. سنائي براي اثبات مقاصد خود و اصطلاحات وافر و علمي از علوم مختلف زمان كه در همه آنها صاحب اطلاع بوده استفاده كرده است و لذا بسياري از ابيات او دشوار و محتاج شرح و تفسيراست. اين روش كه سنائي در پيش گرفت مبدأ تحول بزرگي در شعر پارسي دری شد و يكي از علل انصراف شعر از امور ساده و توضيحات عادي و توجه شعرا به مسائل مشكل وسرودن قصائد طولاني در زهد، خطابه، حكمت، عرفان و اخلاق از اين زمان آغاز شد. از شعراي معاصري وي مسعود سعد سلمان، عثمان مختاري، سيد حسن غزنوي، معزي انوري و سوزني را مي توان نام برد.
آثار : مهمترين آثار سنايي غزنوي عبارت است از: - حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه - سير العباد الي المعاد - ديوان قصايد و غزليات - عقل نامه - طريق التحقيق - تحريمهالقلم - مكاتيب سنائي - كارنامه بلخ - عشق نامه - سنائي آبا
جــان بـی علـم تـن بمــیرانــد
شــاخ بـی بــار دل بگــیرانـد
عــلم بـاشـد دلیل نعمت و نــاز
خنك آنـرا كـه علم شـد دمساز
***
حـجت ایـــزدســت درگــردن
خـوانـدن علـم وكـار نـاكــردن
***
آنچـه دانستـه ای بكـــار درآر
پس دگـرعلـم جـوی ازپـی كـار
***
بـا همـه خلـق روی نیكـو دار
خـونكودار ورای چون‘خـو دار
***
خـوی نیكو ترا چـو شـیر كند
خـوی بـد عـالم ازتـو سیر كند
سید جمال الدین حسینی
تولد سید جمال الدین، چنانکه محمد مخزومی از خودش نقل می¬کند در 1254 هجری قمری است. و این نقل را دیگر سیره نویسان سید نیز تأیید کرده¬اند، شیخ محمد عبده شاگرد و دوست وفادار سید، در این باره می¬گوید: سید جمال الدین در 1254ه.ق. 1839م. در شهر اسد آباد مركز ولایت«کنر» در شرق افغانستان زاده شد، در هشت سالگی فراگیری علوم را شروع کرد و در اندک زمان به جهت هوش و استعداد سرشار توانست به بالاترین درجات علمی در علوم مختلف، مانند نحو و صرف، معانی و بیان، تاریخ، تفسیر، حدیث، فقه و اصول فقه، کلام،عرفان، منطق، حکمت عملی و نظری و ... ، برسد.( افغانی، سید جمال الدین، الآثار الکاملة، اعداد و تقدیم: سید هادی خسروشاهی، قاهره، مکتبة الشروق الدولیة، اول، 1423ق. ج6 (خاطرات جمال الدین الحسینی الافغانی به قلم محمد مخزومی)، ص 26.)
پس از پایان تحصیل اولین سفر سید آغاز میشود، این سفر به هند صورت می¬گیرد، سید در هندوستان با دانش¬های جدید اروپایی آشنا میشود، سید بعد از اقامت مدتی در هند برای انجام مناسک حج راهی حجاز می¬شود و سپس به افغانستان باز می¬گردد. او در افغانستان به دربار امیر دوست محمد خان می¬پیوندد، این دوره از حیات سید حدود ده سال طول می¬کشد. در سال 1285ه.ق. که سید مجبور می¬شود افغانستان را ترک کند، صفحه جدیدی در زندگی¬اش آغاز می¬گردد. سید جمال به کشورهای مختلف و قاره¬های گوناگون سفر می¬کند وبه هرجا که می¬رسد فریاد بیداری و آزادی را سر می¬دهد. سفرهای مهم سید را می¬توان هند، مصر، ایران و فرانسه دانست. سید در این کشورها تأثیرات عمیق می¬گذارد و شاگردهای بسیاری را پرورش می¬دهد و نیز به ترویج اندیشه¬های خود در راه بیداری و آزادی ملل شرق و امت اسلامی میپردازد.
در باره عظمت سید بسیار گفته¬اند و هرکه با او برخورد کرده است جاذبه شخصیت سید او را فرا گرفته و تا اعماق جانش نفوذ کرده است. یکی از آن شخصیت¬ها شیخ محمد عبده است، او می¬گوید: «پدرم به من زندگانی را هدیه کرده که در آن با برادرانم علی و محروس شریک هستم، اما سید جمال الدین به من حیات را بخشیده است که در آن با محمد (ص)، ابراهیم، موسی، عیسی، و ... شریک هستم»
هنگامی که فیلسوف فرانسوی ارنست رنان(1823-1892م.) با او ملاقات کرد، در باره¬اش گفت: «آزادی اندیشه او، منش بزرگ و مهر آمیز او، اثنای محاورات مان مرا متقاعد ساخت که در برابرم یکی از آشنایان دانشمند قدیمم، چون ابن سینا، ابن رشد و یا یکی از آن بی ایمانان بزرگ که پنج قرن میراث روح انسانی را عرضه کردند، دوباره زنده گردیده است »
درباره بزرگی شخصیت¬¬اش بسیار گفته¬اند و آرمانش را همه ستوده¬اند. بیدارگر مشرق زمین، بزرگترین فیلسوف شرق، اصلاح گر، مبارز ضد استعمار، پدر رنسانس جدید در اسلام و ... القابی است که به او داده اند، و همه نهضت های اصلاحی در قاره کهن و آفریقا اندیشه های شان را الهام گرفته از او میدانند.
اما افسوس که این فریادگر بیداری و شبان امت را کینه مستبدان از امت اسلامی و جهان انسانی گرفت، و آفتاب عمرش در 1314ه.ق. در اثر بیماری مشکوک در استانبول غروب کرد، و با احترام بسیار در قبرستان شیوخ به خاک سپردند و دولت¬های اسلامی که در زمان حیاتش بیشترین رنج را به سید رسانده بودند بر سر جنازه بی¬جانش به نزاع پرداختند و هر کدام می¬خواستند افتخار هم¬ میهنی با سید را نصیب خود نمایند در حالی که شایسته بود در حیات سید، فکر و اندیشه او را برای پیشرفت امت اسلامی و کشورهای شان به کار می¬بستند. امروزه نیز می¬بایست به جای بحث¬های بی¬فایده چون: سید از کجا بود؟ و... به زنده کردن فکر و اندیشه سید بپردازند و قطعا سید به لحاظ نسبت سرزمینی از هرجا باشد به ملتی تعلق دارد که دلبسته آرمان سید باشد، و خود را متعهد به ایجاد جامعه مورد نظر او بداند، و هم چون او برای دفاع از آزادی، هویت انسانی و اسلامی، و... به مبارزه بر خیزد. راهش پر رهرو باد!
معین الدین شاهرخ تیموری ( ۸۰۷ – ۸۵۰ ه. ق.) (۱۴۰۵ - ۱۴۴۷ م.) نام چهارمین پسر تیمور گورکانی (۷۷۱ – ۸۰۷ ه. ق) (۱۳۷۰ - ۱۴۰۵ م.) و یکی از جانشین او و از بزرگترین پادشاهان تیموری است.
شاهرخ هنرپرور و ادب دوست بود و به علم و هنر بسیار علاقه داشت. شورشهای جدایی طلبانه را فرونشاند و بر آبادانی ایران زمین همت گمارد. او پایتخت خود را از سمرقند به شهر هرات منتقل کرد و آن شهر را مرکز هنرمندان و دانشمندان ساخت. سبک هنری یا مکتب هرات تحت حمایت او و پسرش بایسنقر شکل گرفت.
همسر او گوهرشاد آغا نیز بناها، مساجد و مدارس بسیاری بنا کرد که مسجد گوهرشاد مشهد، مسجد گوهرشاد هرات و مدرسه گوهرشاد در هرات از آن جملهاست.
پس از مرگ تیمور حاکمانی که از ترس حاضر به اطاعت او شده بودند هر کدام علم استقلال برافراشتند. هریک از فرزندان تیمور نیز در گوشهای حکومتی تشکیل دادند. سرانجام شاهرخ با غلبه بر رقبا به عنوان جانشین پدر حکومت را در دست گرفت. شاهرخ که سالها در خراسان بود تحت تأثیر فرهنگ و تمدن ایرانی قرار گرفته بود. او برخلاف پدرش مردی آرامش طلب بود وبه عمران وآبادانی علاقه بسیار داشت. این وضع در زمان جانشینان او نیز کم و بیش ادامه یافت. پس از او پسرش الغ بیگ (۸۵۰ – ۸۵۳ ه. ق.) (۱۴۴۷ - ۱۴۴۹ م.) حکمران امپراتوری تیموری شد.
به این ترتیب نامی نیک از خود به یادگار گذاشت. شاهرخ هم در عالم سیاست و هم مردم داری و هنر بسیار خوش درخشید. در سن بیست سالگی یعنی در سال ۷۹۹ هـ. ق. حکمران مستقل خراسان گشت و سکه بنام خویش زد و در سن ۳۸سالگی یعنی سال مرگ تیمور «۸۰۷» پادشاه مستقل بود و در سنوات ۸۰۹مازندران و ۸۱۱ ماوراءالنهر و ۸۱۷ فارس و ۸۱۹ کرمان و ۸۲۳ آذربایجان را تصرف کرد و در اواخر سال ۸۲۳ او را با اسکندر پسر قرایوسف حاکم سابق آذربایجان جنگی دست داد که منجر به فرار اسکندر گشت.
و در سال ۸۳۰ بوسیله احمد نامی در مسجد جامع هرات بوسیله کارد مورد سوء قصد قرار گرفت ولی از مرگ نجات یافت در سال ۸۳۲ مجدداً اسکندر به عراق و آذربایجان تجاوز نمود و شاهرخ در صحرای سلماس بجنگ او شتافت و اسکندر نیز مجدداً فرار کرد.
شاهرخ ۴۳ سال سلطنت کرد و ۷۳ سال عمر نمود و در سنه ۸۵۰ ه. ق. در شهر ری درگذشت، در زمان سلطنت خویش برای ترمیم خرابیها که پدرش کرده بود کوشش کرد. دیوارهای هرات و مرو را ساخت به آبادی شهرها همت گماشت . پادشاهی بود نیکوکار و اصحاب علم و دانش را گرامی میداشت و ارباب صنعت را طرف توجه قرار میداد و در زمان وی علم و صنعت رواج یافت . و موسیقیدان معروف عبدالقادر مراغهای و آوازخوان مشهور یوسف اندکانی و قوامالدین معمار و مولانا خلیل نقاش از هنرمندان آن دوره بودند.
معین الدین شاهرخ، همچون پدرش تیمور، فردی شجاع و جنگدیده، اما بر خلاف او، سلیم و صلح جو بود. اما با وجود صلح طلبی و مخالفت با خونریزیهای بیهوده، در دفع سرکشان قاطع و جدی عمل میکرد. هر چند برای توسعه قلمرو خود جز در مواردی متعدد به ندرت دست به لشکرکشی زد، در حفظ و تسخیر آن چه آن را میراث پدر تلقی میکرد، خودداری نداشت. در رفع مخالفان همواره فردی پیروز بود. اما مادامی که کار با صلح و دوستی پیش میرفت هرگز دست به جنگ نمیزد به طوری که از سلاح تدبیر بیش از توسل به شمشیر استفاده میکرد.
شاهرخ چون شاهد تبعات نامطلوب یورشهای خونین و طوفانی پدر بود، خود را در ترمیم خرابیهای ناشی از تاخت و تازهای پدر موظف میدید و از این که با تهاجمات تازه و مجدد، خرابیهای جدیدی در اطراف قلمروش به وجود آید، جداً احتراز داشت.در اغلب موارد، شاهرخ تا جایی که ممکن بود از خشونت پرهیز میکرد چنان که این همه پرهیز از خشونت از فرزند کسی مانند تیمور بسیار عجیب مینمود. از طرفی سلطنت آرام و صلح طلبانه او برای رعایایش که در طول مدت حیات تیمور، عمری را در دغدغه دایم و نا امنی مستمر نسبت به جان و مال خویش سپری کرده بودند؛ دوران التیام جراحات قلبی بود.
تحت تأثیر همین طرز تفکر بود که او شهر مرو را که از عهد هجوم مغول ویران و بی آب مانده بود، آباد کرد و آب نهر مرغاب را که مرو مدتها از برکت وجود آن محروم مانده بود در جویهای شهر دوباره جاری ساخت.
بر خلاف تیمور که از دین تنها ملاقات با صوفیان را میشناخت ، شاهرخ در رعایت دین و پیروی از شریعت صدق و اخلاص واقعی داشت. او در سفر و حتی در میدان جنگ، از به جا آوردن فرایض غفلت نمیکرد. او در ایجاد مساجد و تعمیر و ترمیم بقعهها و رباطها اهتمام بسیار میورزید و نسبت به علماء و مشایخ صوفیه محبت مینمود.
خصوصیت منحصر به فرد او حمایت آزادانه از علم را با اعتقادات اسلامی درآمیخته بود. شاهرخ برخلاف سایر اعضای خانواده تیمور علاقهای به مشروب نداشت و تمام شرابهایی را که در هرات مییافت حتا شرابهای پسرش جوکی را بهزمین میریخت.
لیلا صراحت
لیلا صراحت در23 جوزا وبه قولی ديگر در 23 ميزان سال 1337 بدنیا آمد. پدرش زنده یاد سرشار شمالی ، لیلا را با الفبای شعر و ادب آشنا کردو نخستین آموزگارش شد.
لیلا صراحت تحصیلات ثانوی اش را در لیسه عالی ملالی و تحصیلا ت دانشگاهی اش را در فاکولته زبان و ادبیا ت پوهنتون کابل به اتمام رساند.
از همان زمان شعرهای خانم صراحت روشنی در روزنامه ها و مجلات کابل به چاپ می رسید.
بعد از ختم تحصیل در لیسه، خانم صراحت به عنوان آموزگار زبان و ادبیات فارسی- دری نخسین شغل رسمی اش را آغاز کرد.
او مدتی نيز معاون مجله زنان "میرمن" بود و چندی در انجمن نویسندگان افغانستان کار کرد.
آخرین شغل رسمی اش معاونت شورای زنان بود که درهمزمان با آن مديریت مسئول نشریه "ارشادالنسوان" را نیز به عهده داشت.
از او مجموعه های "طلوع سبز"، "در تداوم فریاد"، "حدیث شب" (مشترک با ثریا واحدی)، "از سنگها و آیینه ها" و "روی تقویم تمام سال" به نشر رسیده است.
خانم صراحت در سال 1998 به هلند پناهنده شد و در هلند مدير مسئول فصل نامه "حوا در تبعید" بود.
خانم لیلا صراحت به تاریخ 2 جولای 2004 در یکی از شفاخانه های هالند به سبب مریضی سرطان مغز چشم از جهان پوشید. روحش شاد باد.
میر غلام محمد غبار
میر غلام محمد غبار فرزند میر محبوب کابلی از چهره های سیاسی و ادبی افغستان است که در اواخر پادشاهی حبیب الله خان به جنبش جوانان افغانستان پیوست ـ میر غلام محمد غبار بر علاوه ای سمت های مهم دولتی در داخل و خارج افغانستان و عضویت های ادبی و پژوهشی مقالات و نبیشته های زیادی دارد ـ
وی در سال 1311 شمسی تا سال 1315 شمسی بنابر فعالیت های سیاسی در کابل زندانی شد و سپس به ولایت فراه تبعید گردید که تا 1317 در آنجا ماند ـ در سال 1318 به قندهار تبعید شد و در آنجا کتاب احمد شاه بابا را نوشت ـ در سال 1320 خورشیدی دو باره اجازه ای برگشت به کابل را به وی دادند ـ در کابل عضو انجمن تاریخ گردید و همزمان روزنامه ای انیس را نیز منتشر مینمود ـ
در انتخابات دوره هشتم 1331 خورشیدی نامزد نمایندگی مردم کابل شد ـ ولی باز با دیگر روانه زندانش کردند که هشت سال در زندان ماند ـ
پس از رهایی از حبس به نوشتن کتب و مقالاتی پرداخت ـ
سر انجام بیماری معده گرفتار حالش گردید و پس از عمل جراحی در 22 دلو 1356 چشم بر جهان فروبست ـ
آرامگاه وی در شهدای صالحین کابل است و آثار وی از جمله افغانستانو نگاهی به تاریخ 1315 ـ1311 در مجله کابل به چاپ رسیده است ـ احمد شاه بابای افغان رساله ای خراسان افغانستان به یک نظر جلدسوم از تاریخ افغانستان که از ضهور اسلام تا فروپاشی دولت طاهریان را در بر میگیرد ـ تاریخ ادبیات دری افغانستان در قرن اخیر و کتاب معروف افغانستان در مسیر تاریخ را میتوان نام برد ـ میرغلام محمد غبار چهارده سال از عمرش را در زندانها گذراند و برای ایجاد بنیاد های ترقی خواه تلاش بسیار نموده و یکی از طرفداران جدی دولت مردم سالاری بود