پایگاه مجازی دانشجویان افغانستانی
پیرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت:

"خدایا من خیلی تنهام. آیا مهمان خانه من می شوی؟"

خدا قبول کرد و به او گفت: که فردا به دیدنش خواهد رفت.

پیرزن از خواب بیدار شد. با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.

رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.

سپس نشست و منتظر ماند.

چند دقیقه بعد در خانه به صدا درآمد.

پیرزن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد. پیرمرد فقیری بود.

پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد.

پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.

نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیرزن دوباره در را باز کرد.

این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد.

پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغرکنان به خانه بر گشت.

نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد.

این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد.

پیرزن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیرزن را دور کرد.

شب شد ولی خدا نیامد. پیرزن ناامید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید.

پیرزن با ناراحتی گفت:

"خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد؟"

خدا جواب داد:

"بله. من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی.



همه شب نماز خواندن، همه روز روزه رفتن

همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن

طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن

گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن

ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد

که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن


شیخ بهایی



ارسال توسط سیدمحمدحسینی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد